فصل پنجم و ششم کتاب قدم صفر کارآفرینی در مورد این موضوع است که چگونه با پرسش و پاسخ، علایق خود را شناسایی کنیم.
دقت داشته باشین که من تمام ترفندهای این کتاب را تک به تک اجرا کرده و نتایجشان را دیدهام. این کتاب حاصل تحقیق، تفکر و تمرینهایی است که من انجام دادم.
بارها و بارها در کتابهای مختلف خوانده بودم که تجسم آینده به شما کمک میکند تا آینده بهتری برای خود بسازید. تجسم یکی از مراحل هدفگذاری است و بزرگترین هدف من این بود که رسالت شغلیام را کشف کنم، بنابراین از قدرت تجسم برای کشف رسالت شغلیام استفاده کردم.
من بارها این جمله را شنیده بودم که اگر میخواهید موفق شوید باید از مغزتان پول درآورید نه از بازویتان.
این سوال در ذهن من ایجاد شده بود که چگونه از فکرم برای موفقیت استفاده کنم؟ من میدونستم که هرچه بیشتر فکر کنم و موضوعات مختلف را تحلیل کنم و برای مشکلاتم راه حلهایی پیدا کنم موفقتر خواهم بود.
من نیاز به یک روش برای فکر کردن داشتم، نیاز به این داشتم که بدانم فکر کردن یعنی چی؟ چه فرآیندی در مغز ما رخ میدهد تا ما فکر کنیم؟ واقعا چطور میشه فکر کرد؟
توضیحات مکمل (قسمت پنجم)
چطور میشه با فکر کردن به موفقیت و ثروت رسید؟
توی یکی از کتابهای برایان تریسی خونده بودم که ثروت نتیجه تعهد و پاسخ به یک نیاز خاص و بر اساس یک قانون مشخص و نه بر اساس شانس است، این جمله من را به فکر فروبرد
قدم اول تعهد
چطور به یک کار متعهد شده و مداومت بالایی داشته باشم؟ قطعا شما پاسخ این سوال را میدانید با قرار گرفتن در مسیر رسالت شغلی و با انجام دادن کاری که عاشق آن هستیم
قدم دوم پاسخ به یک نیاز خاص
اگر بتونید یک نیاز جامعه را شناسایی کنید و در جهت رفع آن تلاش کنید قطعا ثروتمند میشوید
قدم سوم قانون مشخص
خوب این موضوع در هر کاری متفاوت است، مثلا برای رسیدن به ثروت از راه دامداری یک قانون وجود دارد و از راه کسبوکار اینترنتی هم قانونی دیگر، مهم این است که شما باید آن قانون خاص کسبوکار خودتان را شناسایی کنید
خوب اجازه بدید خیلی از موضوع اصلیمون دور نشویم. ما داشتیم در مورد این موضوع صحبت میکردیم که چطور میشه فکر کرد
و بعد فهمیدم اندیشیدن کاری جز پرسش و پاسخ متوالی نیست. هر بار که سوالی به ذهن شما میآید، مشغول فکر کردن میشوید، در واقع فکر کردن یعنی پیدا کردن پاسخ برای سوالاتمان.
اگر میخواهم بیشتر فکر کنید باید سوالات بیشتری از خودتان و از دیگران بپرسید.
مشکلی در زندگی من ایجاد شده بود و من باید با فکر کردن آن مشکل را حل میکردم، مشکل من این بود که من نمیدانستم به چه کاری علاقه دارم
اول همه تصویر واضحی از شرایط شغلی مورد نظرم را ایجاد کردم و تمام شرایط مورد نظرم را روی کاغذ نوشتم. و حالا نوبت این شده بود که فکر کنم. شروع به پرسیدن سوال کردم. اول از خودم شروع کردم
- من برای چه کاری خلق شدهام؟
- اگر ۱۰ها میلیارد در بانک برنده شوم چی کار میکنم؟
- حین انجام چه کاری متوجه گذر زمان نمیشوم؟
من بارها و بارها این سوالات را از خودم پرسیدم. من بارها و بارها این سوالات را نوشتم و پاسخهایی نیز برای آنها مطرح کردم.
جالبه بدونید که نیازی نیست حتما به دنبال پاسخی برای این سوالات باشید، بله نوشتن و فکر کردن عمیق سرعت رسیدن به رسالت شغلی را بیشتر میکند ولی کافیست این سوالات را زمزمه کنید. مغز شما به صورت ناخودآگاه به دنبال پاسخ این سوالات خواهد گشت و پاسخ را برای شما پیدا میکند.
کار شما فقط این است که این سوالات را از خودتان بپرسید.
عجب روز بینظیری بود
من کلی مطالعه و تحقیق کرده بودم و وقت اون رسیده بود تا قدری استراحت کنم، کتری رو روی اجاقگاز گذاشتم تا یک لیوان چای تازه دم بنوشم تا ذهنم استراحت کند و دوباره سراغ کارم برم، در همین حین جلوی آینه رفتم این سوالات را از خودم پرسیدم البته این برای دفعه هزارم بود که این سوالات را تکرار میکردم و بعد ناگهانی پاسخ به ذهنم آمد.
بازهم تکرار میکنم که این ترفندها یعنی تصویر واضح و سوال شاید در نگاه اول خیلی معمولی باشند ولی مطمئن باشید اگر از این ترفندها به خوبی استفاده کنید معجزه را به چشم خواهید دید.
من وقتی تصمیم گرفتم از قدرت تفکر استفاده کنم به تفکر خودم قانع نشدم و تصمیم گرفتم کاری کنم تا دیگران نیز قدری از قدرت فکرشان را به من قرض دهند برای همین سوالاتی را طرح کردم و از اطرافیانم نیز پرسیدم. با خودم گفتم شاید آنها بهتر مرا میشناسند و شاید راهکارهایی که آنها به من میدهند خیلی بهتر از راهکارهایی باشد که من خودم به تنهایی آنها را کشف کردهام
سوالاتی که من از دیگران میپرسیم اینها بودند
- چه ویژگی منحصربهفردی در من وجود دارد؟
- برای چه مشکلاتی به من زنگ میزنید؟
- من را چگونه به دیگران معرفی میکنید؟
من بارها و بارها این سوالات را از دوستان و اطرافیانم پرسیدم و به پاسخهایی که از این افراد میشنیدم فکر میکردم و با خودم میگفتم چرا اینگونه به من پاسخ داد و چقدر پاسخ این فرد به واقعیت نزدیک است.
خیلی وقتها دوستان من در آن لحظه پاسخ درستی به من نمیدادند ولی بعد از مدتی خودشان تماس گرفته و میگفتند: یادت هست اون روز این سوال را از من پرسیدی؟ به نظر من تو فلان ویژگی را داری و اگر فلان کار را شروع کنی حتما موفق خواهی شد.
در قسمت قبل گفتیم که باید تصویر واضحی از شغل ایدهآلتان داشته باشید و گفتم برای اینکه این تصویر را ایجاد کنید باید به این سوال پاسخ دهید شغل مورد نظر من چگونه است و یک روز کاری من چگونه سپری میشود؟
بعد گفتیم که ویژگیهای مورد نظرتان را بنویسید
در این قسمت نیز سوالاتی مطرح کردم و گفتم این سوالات را بارها و بارها تکرار کنید تا ضمیرناخودآگاه شما پاسخ را برای شما پیدا کند.
و بعد سوالاتی را مطرح کردم تا از دیگران بپرسید تا آنها نیز برای شما فکر کنند تا نتیجه مورد نظر که همان کشف علاقه واقعی است رخ دهد
این سه ترفند یعنی تصویر واضح، سوال از خود و سوال از دیگران هر کدام به تنهایی قدرتی ندارند و شاید اگر بخواهید فقط از یکی از آنها استفاد کنید، کشف رسالت شغلی برای شما زمانبر شود. ولی اگر از این سه ترفند به صورت هم زمان استفاده کنید در مدت زمان بسیار کوتاهی به نتیجه و پاسخ خواهید رسید
در قسمت بعد ترفند غبطه را مطرح کردهام، غبطه راهکاری بود که من خودم آن را کشف کردم و در هیچ کتابی و یا از هیچ فردی در مورد این ترفند نشنیده بودم. البته شاید کتاب نیمه تاریک وجود خانم دبی فورد بود که سر نخهایی از این ایده به من داد
در فایل بعدی این ترفند را خدمتتان مطرح خواهم کرد
امیدوارم از این قسمت نیز استفاده کرده باشید
به شما توصیه میکنم همین امروز استفاده از این ترفندها را شروع کنید و مطمئن باشید که زندگیتان متفاوت خواهد شد.
در ضمن اگر شما جز آن دسته افرادی هستید که هنوز کتاب قدم صفر کارآفرینی را مطالعه نکردید حتما این کتاب را سفارش دهید و آن را با دقت بالایی مطالعه کنید و بدانید تمام نکات مطرح شده در این کتاب با وسواس بسیار زیادی در کنار هم قرار گرفتهاند
حتما فایلهای بعدی را نیز گوش کنید
براتون بهترینها رو آرزو میکنم
موفق و پیروز باشید